کابینت گفت: «کدوم بوی گند؟»
جاکفشی گفت: «تو واقعاً حس نمیکنی؟»
کابینت گفت: «چی رو؟»
جاکفشی گفت: «بوی گند کفش پغور قاطی رو، بوی گند جورابش رو، بوی گند دمپاییاش رو، اصلاً بوی گندِ من بدبخت رو؟!»
کابینت نفس عمیقی کشید. فلفل رفت تو دماغش و به عطسه افتاد. هپچی کرد و گفت: «به اعصابت مسلط باش، این قدر سخت نگیر. راستش از بس من بوی ادویه تو دماغمه، بوی دیگهای رو حس نمیکنم.»
جاکفشی گفت: «از بس بوی گند پاهاش رفته تو دماغم، حسابی بو گرفتم. دیگه دارم قاطی میکنم.»
کابینت گفت: «خب منم بو گرفتم، بوی فلفل، زردچوبه، دارچین...»
جاکفشی با تعجب به کابینت نگاه کرد و گفت: «تو بوی ادویه رو با بوی پا یکی میکنی؟!»
کابینت فکری کرد و گفت: «خب اگه بخوای میتونم چند روز به جای تو کار کنم؛ ولی فقط چند روز! تا حالت بهتر بشه؟»
جاکفشی از خدا خواسته، درهایش را باز کرد و گفت: «چرا که نه!»
کابینت، قوطی فلفل و نمک و زردچوبه و ماکارونی و چای و رب گوجه و مشمای لواشک و پودر رختشویی و مایع ظرفشویی را داد به جا کفشی. جاکفشی هم هر چی کفش و دمپایی و واکس و برس و بند کفش بود، تحویل کابینت داد.
* * *
صبح که شد، پغور قاطی صبحانهاش را خورد و لباسش را پوشید و رفت سراغ جاکفشی. در آن را باز کرد و قوطی رب گوجه و قوطی چای را که کنار هم بودند، درآورد و یک پایش را
طول بال: 12 متر و 64 سانتیمتر
اسلحه: دو اسلحه 20 میلیمتری کانن و دو بمب 1500 کیلوگرمی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 429صفحه 15