طاهره ایبد
قسمت ششم
جاکفشی بوگندوی پغور قاطی
پغور قاطی از اداره که برگشت خانه، در را با شتاب باز کرد. در محکم خورد به پهلوی جاکفشی. جاکفشی گفت: «آخ!»
کار هر روز پغور قاطی همین بود. از بس در را به پهلوی جاکفشی کوبیده بود، جاکفشی حسابی زخم و زیلی شده بود.
پغور قاطی کفش و جورابش را هم درآورد و پرت کرد توی قفسهی جاکفشی. کفش و جوراب پغور قاطی، چنان بویی میداد، چنان بویی میداد که حال جاکفشی داشت به هم میخورد. چیزی نمانده بود که جاکفشی همهی کفشها و دمپاییها و جورابها و بند کفشهای پوسیده و واکس و برس را بالا بیاورد. جاکفشی، جاگیجه گرفته بود. نمیدانست چی کار کند.
پغور قاطی بیخیال، شامش را خورد و تلویزیونش را هم تماشا کرد و رفت خوابید. جاکفشی دیگر داشت از کوره در میرفت؛ تِق و تِق دو تا درش را میکوبید به هم. جاکفشی دم در بود و بغل آشپزخانه. کابینت آشپزخانه از تق تق در جاکفشی اعصابش خرد شد و گفت: «هی رفیق برای چی این قدر سر و صدا میکنی؟ مثل اینکه خیلی اعصابت خرده!»
جاکفشی گفت: «چرا نباشه؟! داغون شدم. زخم پهلوم هیچی، این بوی گند داره منو خفه میکنه!»
حداکثر سرعت: 742 کیلومتر در ساعت
وزن: 5200 کیلوگرم (بدون بمب)
مجلات دوست کودکانمجله کودک 429صفحه 14