
«او که پدر ندارد... اگر به او شیر دهیم، چه چیزی به ما میرسد؟»
هر بار که دایهها دست رد به سینة آمنه میزدند،آمنه احساس
بیهودگی میکرد. حس میکرد دست به کاری زده است که هیچ
نتیجهای ندارد. اشک در چشمانش حلقه میزد و بغض راه گلویش
را میبست.
دایهها رفته رفته شهر را ترک میکردند و هر کدام نوزادی
را از خانوادههای ثروتمند با خود میبردند.
در میان دایهها دایهای بود به نام حلیمة سعدیه. حلیمه به
دنبال دایهها، آخر از همه به مکه رسید؛ چون سوار بر چارپایی
لاغر و ضعیف بود که به سختی راه میرفت. او که با شوهر و
نوزاد شیرخوارش به مکه آمده بود، بینوایی از ظاهرش پیدا
بود. نوزاد لاغر و ضعیفش یک بند گریه میکرد. شوهرش،
حارث هم بر ماده شتر پیر و لاغری سوار بود که شیرش
خشکیده بود.
حلیمه در همة مکه گشت تا او هم شیرخوارهای از ثروتمندان
نصیبش شود، اما هیچ کس حاضر نشد نوزاد خود را به آنها دهد.
حلیمه به خانه آمد و شوهرش که دست او را خالی از نوزاد دید،
سخت دلتنگ شد.
در آن روزها در قبیلةآنها قحطی پیدا شده بود و برای گذران زندگی همگی
واقعاً به شیرخوارهای احتیاج داشتند تا از غذایی که خانوادهاش میفرستند، خود
را سیر کنند...
بخشی از رمان زندگانی پیامبر (ص) بود که خواندید. این جلد از داستان به بهای 1300
تومان توسط نشر «به نشر» چاپ شده است که میتوانید با تهیةهمةجلدهای داستان به
مجموعه کاملی از زندگانی پیامبر (ص) دست پیدا کنید.
«نیکولاس آنلکا»، 29 ساله، دارنده ی پیراهن
شماره 39،نوک حمله. او قبلاً در تیم بولتون
بازی میکرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 357صفحه 35