قصهی پیامبران (حضرت یعقوب (ع) - قسمت دوم) مجید ملامحمدی
مردی که گرسنه خوابید
- به من غذا بدهید، من گرسنهام!
«یساکر» نگاه کرد به «شمعون» و آهسته گفت: «دوباره یک فقیر
دیگر، معلوم نیست کی ما در خوردن غذا آسایش خواهیم داشت.»
وقتی افطار بود. بر سفرهی بزرگ تگههای گرد نان و کاسههای
کوچک گوشت پخته شده چیده شده بودند.
مرد غریب دوباره به درِ خانهی یعقوب زذ و بلندتر از قبل گفت:
«آیا به من که روزه دار هستم غذا نمیدهید؟ آیا من را هم
سر سفرهتان دعوت نمیکنید؟!»
نگاه عصبانی «یهودا» به سمت درِ خانه پر زد. اما او از ترس
پدر، جرات نداشت برخیزد و ناراحتی خود را نشان بدهد.
- آیا از زیادی غذای خود به من گرسنه نمیدهید؟
نگاه یعقوب به در افتاد. اما او بلند نشد. سر به زیر انداخت
و به خوردن غذا ادامه داد. بچهها حرفی نزدند. مرد غریب
چند بار آه کشید. در هیچ خانهای باز نبود. شب، صورت تاریک
و سیاهی داشت. صدای آواز جغدها از دور شنیده میشد. مرد
غریب گفت:«خدایا، مردم به من گفتند که صاحب این خانه به
تو غذا خواهد داد، امّا او هم به من کمک نکرد!»
دلش شکست. صورت آفتاب سوختهاش داغ شد. از
چشم های بادکردهاش قطرههای درشت اشک بیرون
آمدند.
او رفت تا به یک خرابه رسید. بقچهاش را باز کرد.
پارچهای دراز و پاره داشت. آن را پهن کرد. یک خشت
آورد تا متکّایش شود. بعد دراز کشید و به آسمان خیره
شد.
-خدایا من چقدر گرسنهام. کاش یک تکّه نان در این جا
پیدا میشد!
پلکهایش سنگین شدند و او به خواب رفت. آن شب
یعقوب، بچه، زن و کنیزها با شکم سیر به خواب رفتند.
بعد از مرگ ناگهانی چاپمن بر اثر ذات الریه، مدیران دیگری
عهدهدار هدایت باشگاه آرسنال شدند که معروفترین آنها
«جورج آلیسون» نام دارد. در زمان مدیریت او که در بحبوحه
جنگ جهانی دوم و بعد از آن بود، آرسنال تواست چندین جام
در خانه و در اروپا را فتح کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 354صفحه 8