پرسید:« ای بزی تو چرا این قدر زور داری؟ بزی گفت:« اگر زور داشتم که آشپز از من غذا درست نمی کرد.» گنجشک رفت پیش آشپز و گفت:« تو چرا این قدر زور داری؟»
آشپز گفت:« من اگر زور داشتم که موش توی خانه ام لانه نمی کرد.» گنجشک که دیگر خسته شده بود، پیش موش رفت و گفت:« ای موش! تو چرا این قدر زور داری؟» موش گفت:« من اگر زور داشتم که گربه مرا نمی خورد.» گنجشک رفت پیش گربه و گفت:« این گربه! تو چرا این قدرت زور داری؟»
گربه گفت:« زور دارم و زور بچه! سالی می زایم هفت بچه! یکی از آن ها آرام جانم، یکی سرو روانم، یکی کفتر پرانم، یکی هم بی تو نمانم... »
و یک دفعه روی گنجشک پرید. اما گنجشک خودش را کنار کشید، پر زد و از آن جا رفت. گربه میومیویی کرد و به خانه اش رفت. گنجشک هم در حالی که قلبش تاپ تاپ می زد، به لانه برگشت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 314صفحه 6