دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.
قصه های پنج انگشت
· مصطفی رحماندوست
آقا خروسه رفت روی دیوار و اذان داد. همه فهمیدند که صبح شده و باید بیدار بشوند.
جوجه کوچولو بال زد و گفت:« هرچی که خوابیدیم بسه!»
جوجه دیگه گفت:« چه کنم؟»
من می پرم پایین و بالا،
یک و دو و سه»
جوجه درازه رفت که کمی نان بخره یک نان داغ و تازه
جوجه چهارمی گفت:« برای شیر و پنیر، دارم می رم مغازه»
جوجه کپلو بیدار شد
دید کسی نیست، تنها شده، وای وای
گرسنه بود، گریه می کرد، های های
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 289صفحه 27