یواش نزدیک ننهجان رفت. ننهجان برایش یک تکه نان داغ و خوشمزه گذاشت. بعد مرغ و خروسش را صدا زد: «خانوم حنایی! آقا قوقولی! بیاین. ننه برایتان نان پخته!» مرغ و خروس هم با این که قهر کرده بودند، اما پیش ننهجان رفتند. ننهجان، خرده ریزههای نان را هم برای آنها ریخت و گفت: «وقتی نان میپزم، نزدیک تنور نیایید، تنور داغ است. پر از آتش است و خطرناک. اگر گفتم پیشته! اگر گفتم کیشته، فقط برای این بود که یک وقت خدای نکرده توی تنور نیفتید!»
پیشی میومیو کرد و خودش را برای ننه لوس کرد. خروس تاجش را
تکان داد و برای ننه قوقولی کرد.
خانم مرغی قدقد قدا کرد و
و از ننه جان تشکر کرد. حالا دیگه هیچ کس با هیچ کس قهر نبود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 259صفحه 6