نان و تنور
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود.
ننهجان کنار تنور نشسته بود. بوی خوب نان همهجا پیچیده بود. پیشی، میومیو کرد و رفت نزدیک تنور. ننهجان گفت: «پیشته!» پیشی رفت کنار. خروس و مرغ بوی نان که به دماغشان خورد، آرام آرام به طرف تنور رفتند. ننه جان
گفت: «کیشته!» مرغ و خروس کنار رفتند. پیشی دوباره نزدیک
تنور آمد. مرغ و خروس هم آمدند. ننهجان عصبانی شد
و گفت: «مگر نگفتم کیشته! مگر نگفتم پیشته! برین
کنار برین کنار!» پیشی قهر کرد، مرغ و خروس هم
قهر کردند و همه رفتند کنار. ننهجان با خیال راحت، نان
پخت و نان پخت و نان پخت. بعد نانها را در یک دستمال
بزرگ تمیز پیچید. در تنور را بست و پیشی را صدا
زد: «پیشی پیشی من! پیشی جان! بیا! نان
پختم.» پیشی با این که قهر کرده بود، یواش
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 259صفحه 4