الاغ خروس گاو گوسفند
وقتی پیرزن مریض شد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
پیرزنی بود که یک ، یک ، یک ، و یک داشت. یک روز صبح، پیش و و رفت و گفت: «پیرزن مریض شده. حالا چه کنیم؟» گفت: «اگر از شیر من بخورد، زود زود خوب میشود.» گفت: «اگر سرش را روی بالشی از پرهای نرم من بگذارد و بخوابد، زود زود خوب میشود.» گفت: «اگر لحاف نرم و گرمی از پشمهای
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 250صفحه 18