مجله خردسال 250 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 250 صفحه 6

اسب از پلهی شب بالا رفت. رفت­و رفت تا به خورشید رسید. خورشید خوابیده بود و خروپف میکرد. اسب توی خواب خورشید رفت اما خواب خورشید آنقدر داغ بود که اسب پاهایش را بالا گرفت و از خواب خورشید بیرون دوید. اسب بلور گفت:«چه کار کنم؟ کجا بروم؟» ناگهان صدای خندهای شنید. نوزادی خوابیده بود و در خواب میخندید. اسب پرید توی خواب نوزاد. خواب نوزاد پر از خرسهـای مخملی بود. اسب بلور گفت: «چه جای قشنگی، چه خواب خوش رنگی!» خرسهای مخملی گفتند: «میآیی بازی؟» اسب بلور دست خرسها را گرفت و تا صبح با آنها بازی کرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 250صفحه 6