جاری شد و جلوتر رفت. به گفت: «چه زیبایی!»
خندید و گفت: «من یک هستم نه یک !»
گفت: «نگاه کن! از زمین بیرون آمدی و از کنار و و گذشتی و همه را سیر آب کردی. حالا تو یک زیبا هستی.
به پشت سرش نگاه کرد. سیر آب بود. سیر آب بود. سیر آب بود. به گفت: «حالا چه کنم؟»
گفت: «همیشه جاری باش تا به دریا برسی.»
خندید و جاری شد و رفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 239صفحه 19