آرام آرام از زمین بیرون آمد و جاری شد و رفت تا به برسد.
منتظر رسیدن بود که صدای را شنید. تشنه بود و آب میخواست.
به رسید. گفت: «این جانمان. پایینتر برو، تشنه است. اگر به او نرسی، خشک میشود.
نزدیک بود که صدای را شنید. جیک جیک میکرد و آب میخواست. به گفت: «این جانمان. جلوتر برو. تشنه است و آب میخواهد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 239صفحه 18