![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/572/572_24.jpg)
قصههای پنج انگشت
مصطفی رحماندوست
لیلی لیلی قاه قاه.
مورچهای داشت دانه میبرد افتاد توی چاه.
اولی گفت: «مورچه داره میمیره.»
دومی گفت: «یک اونو زود دربیاره، بگیره.»
سومی گفت: «من درازم، دستت رو بده به دستم.»
چهارمی گفت: «مورچه جانم! غصه نخور.» چون که من این جا هستم.»
انگشت شست گفت: «چی شده؟ ولش کنید!
داد نزنید!
مورچهی ما دست داره و پا داره
شنا بلده
شالاپ شولوپش توی آب
خیلی تماشا داره!»
دست کودک را بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 29صفحه 24