سنجاب بیدار نشد. او توی خواب دمش را تکان میداد و همه چیز را میشکست. زرافه گفت: «چی کار کنیم؟» طوطی سبز گفت:«هر چی گردو در خانههایتان دارید، بیاورید.»
همه گردوهایشان را آوردند. خانهی سنجاب پر از گردو شد. سنجاب توی خواب،دمش را تکان داد و ... تق ... .تق.... تق.... با دمش همه ی گردوها را
شکست. اما بیدار نشد. زرافه و طوطی و خرگوش، با هم کمک کردند و خانه را تمیز کردند. میز و صندلی شکسته را هم درست کردند. صبح شد. خورشید آمد. سنجاب خوش حال از خواب بیدار شد و دید ... به ... خانهاش پر از مغز گردو است .سنجاب خندید و گفت:«دیشب خواب یک کیسه گردو دیدم. گردوها را با دمم شکستم!»
همه گفتند: «خسته نباشی!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 450صفحه 6