![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/552/552_5.jpg)
میشکست. یک شب همه خوابیده بودند که ... ناگهان... تیق ... تاق... توق! صدای چی بود؟! تیق... تاق... توق! ... صدا از خانهی سنجاب میآمد. همه از خواب پریدند و به طرف صدا دویدند. «سنجاب خوش حال! ... چی کار میکنی؟» تیق ... تاق... توق! سنجاب خوش حال خوابیده بود. اما توی خواب،دمش را بالا و پایین میبرد و ... تیق.... تاق... توق! او با دمش، لیوان را شکست. میز را شکست، صندلی را شکست. صندوق خوراکیها را شکست اما بیدار نشد. «بیدار شو... بیدار شو! سنجاب بیدار شو!» اما
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 450صفحه 5