سنجابی که با دمش گردود میشکست
سرور کتبی
سنجاب کوچولو همیشه خوش حال بود. او صبح تا شب با دمش گردو میشکست. یک روز خرگوش سفید به خانهی او آمد. خرگوش گفت:«یک گردو دارم، اما نمیتوانم
آن را بشکنم.» سنجاب خوش حال، جستی زد و... تق تق.. با دمش گردو را شکست. روز بعد، زرافه آمد. زرافه هم یک گردو داشت. او هم نمیتوانست گردویش را بشکند. سنجاب خوش حال پرید و ... تق تق... با دمش گردو را شکست. یک بار هم طوطی سبز آمد. طوطی سبز هم یک گردو داشت. او هم نمیتوانست گردویش را بشکند. سنجاب خوش حال پرید و ... تق تق... با دمش گردو شکست. سنجاب خوش حال، همیشه با دمش گردو میشکست... صبح .. ظهر.. اما شبها میخوابید و روز بعد باز هم با دمش گردو
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 450صفحه 4