هشتپا، هشتتا سطل برداشت. از تو کتاب پرید بیرون و آبها را تند تند ریخت توی دریا. یک دفعه، کمد تقی صدا کرد و یک وری شد. کتاب داشت میافتاد. دریا داشت میریخت. هشتپا، فوری با هشتتا پایش، کمد را نگه داشت. بعد چسبک ماهی را صدا کرد. چسبک ماهی به کمک هشتپا آمد. پایهی کمد را چسب زد و محکم کرد. بعد دوتایی برگشتند توی دریا.
کدام دریا؟
همان که توی کتاب بود.
کدام کتاب؟
همان که روی کمد بود.
کدام کمد؟
همان که دیگر پایهاش لق نبود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 444صفحه 6