خانم کرم آقای کرم پروانه حلزون سیب زنبور
خانه ی نو
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.
، روی نشسته بود و بیرون را تماشا می کرد. از راه رسید و پرسید:« هنوز مهمان ها نیامده اند؟» می خواست بگوید نه، که دید از راه رسید و گفت:« سلام.» با خوش حالی گفت:« سلام! فکر کردم نمی خواهید بیایید!» همین موقع وز وز کنان آمد و گفت:« کی نمی خواهد بیاید؟!» با خوش حالی گفت:« به به! سلام! خوش آمدی!» آخرین نفر بود که آرام آرام از درخت بالا می آمد. وقتی هم پیش آن ها رسید، گفت:« شروع کنیم؟» گفت:« چی را شروع کنید؟» گفت:« ساختن خانه ی تازه ی شما را!» گفت:« ما، خانه ی مان را خودمان
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 437صفحه 20