فرشتهها
هر کاری را که من انجام می دهم، فوری حسین هم میخواهد همان کار را انجام بدهد. دیروز میخواستم قرآن را برای پدربزرگ ببرم که حسین جلو آمد تا قرآن را از من بگیرد و خودش آن را برای پدربزرگ ببرد. گفتم:«دستهایت را نشستهای و نباید به قرآن دست بزنی.» حسین گریه کرد. او میخواست به زور قرآن را از من بگیرد، اما قدش نمیرسید چون من از او بزرگتر هستم! پدربزرگ صدای گریهی او را شنید. پیش ما آمد و پرسید:«چی شده؟» گفتم:«حسین میخواست با دستهای نشسته قرآن را بگیرد، من هم به او ندادم.» پدربزرگ حسین را بغل گرفت و به من گفت:«او نمیداند که باید با دستهای تمیز و پاکیزه به قرآن دست بزند.» گفتم:«اگر قرآن را میگرفت گناه بود؟» پدربزرگ گفت:«اگر کسی کاری را انجام دهد که نداند آن کار گناه است، آنوقت اشتباه کرده، نه گناه. حسین نمی داند که باید با دستهای تمیز قرآن را بگیرد. پس این کار او اشتباه است نه گناه. خدا هم این را میداند و هیچوقت از این که بچهها اشتباه میکنند، ناراحت نمیشود. خدا بزرگ و بخشنده و مهربان است. پس تو هم مهربان باش و کاری نکن که حسین گریه کند.
پدربزرگ دستهای حسین را شست، بعد من قرآن را به او دادم تا برای پدربزرگ ببرد! حسین خندید و خدا خوشحال بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 431صفحه 8