فرشتهها
وقتی پدرم از سرکار به خانه میآید، برای من و مادرم، ماجراهای خندهدار تعریف میکند. او همیشه یک جوک برای ما میگوید و ما میخندیم. پدرم میگوید:«خنده و شادی شما، خستگی را از تنم بیرون میکند.» پدر من خیلی مهربان است. گاهی من و مادرم تمام روز را فکر میکنیم تا یک جوک برای پدرم بگوییم و او را بخندانیم.
یک شب من موقع خواب، برای خدا، یک جوک خیلی خنده دار که پدرم گفته بود را تعریف کردم، فکر میکنم که خدا خیلی خوشش آمد، چون شب خواب دیدم با حسین به شهربازی رفتهایم و چرخ و فلک سوار شدهایم. من و حسین توی خواب خیلی خندیدیم. فرشتههای خدا این خواب خندهدار را برایم آورده بودند. چون خدا دوست دارد ما همیشه شاد باشیم و بخندیم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 407صفحه 8