او می تواند روی آب بایستد و غرق نشود!" همین که ... اسم را شنید، به دور و برش نگاه کرد و فریاد زد:" وای بچهام!" ... به ... گفت:" تو ... را ندید؟" ... در حالی که کم مانده بود از تعجب شاخ در بیاورد گفت:" ... را دیدم که روی آب ایستاده بود!" ... به طرف دریاچه دوید و گفت:" .. جان! جان! خدایا کمکش کن. او شنا کردن بلد نیست." ... دوید و ... دوید و ... دوید و خیلی زود همگی به کنار دریاچه رسیدند. همین وقع .. را دیدند که روی آب ایستاده و آرام آرام به طرف ساحل می آید. کمی بعد، سر و کله یک .. از آب بیرون آمد! ... پشت .. ایستاده بود! وقتی به ساحل رسیدند، ... از پشت ... پایین پرید و گفت:" ممنون دوست من!" گردش خوبی بود!" .. گفت:" خوشحالم که به تو خوش گذشته است!" ... این را گفت و دوباره به دریاچه برگشت . .. دمش را روی کولش گذاشت و رفت لابهلای علفها.
... و ... و ... هم به مزرعه برگشتند. اما ... بهمادرش قول داد که دیگر هیچ وقت بیاجازهی او جایی نرود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 351صفحه 19