آیینه
جعفر ابراهیمی
میچرخم میچرخی
میخندم میخندی
میبندم لبها را
لبهارا میبندی
وقتی که با دستم
میمالم رویم را
وقتی که میگیرم
با دستم مویم را
همچون من با دستت
میم مالی رویت را
همچون من میگیری
با دستت مویت را
با آن که فکرم را
میدانی میخوانی
اما تو در گفتن
میمانی میمانی
وقتی من با شادی
میپرسم نامت را
لبهایت میجنبد
بیحرف و بیآوا
ای آن که همچون من
خوشحالی خندانی
در قاب هستی تو زندانی
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 351صفحه 10