ندیده ای! اگر دیده بودی، تو هم مثل من فرار می کردی. سگ خندید و گفت:« پس همین جا بمان و بیرون نیا!» مرغ همان جا پنهان شد. مرد مزرعه دار وقتی دید نمی تواند مرغ را پیدا کند، با تخم مرغ و شیر تازه و ماست از مهمانش پذیرایی کرد. وقتی مهمان از خانه ی مرد رفت. همه چیز دوباره خوب و آرام شد و مرغ هم از مخفی گاهش بیرون آمد. اما مرد مزرعه دار هیچ وقت نفهمید که مرغ کجا پنهان شده بود که حتی سگش هم نتوانست او را پیدا کند.!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 300صفحه 6