بند آمده بود. گفت:« ب ...پرس!»
سگ گفت:« مرد مزرعه دار هر روز تکه ای استخوان به من می دهد و من برای این غذای ناچیز نگهبان خانه و مزرعه و حیوانات او هستم. هر بار که مرا صدا می کند، هر جا که باشم خودم را به او می رسانم. اما تو هر روز دانه های خوش مزه می خوری و بی کار در مزرعه می چرخی. چرا وقتی او با تو کار دارد، فرار می کنی؟»
مرغ گفت:« چون من در آشپزخانه مرد مزرعه دار، مرغ پخته زیاد دیده ام! اما تو هرگز سگ پخته
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 300صفحه 5