نان بیار کباب ببر، چرخ چرخ عباسی، عروس و داماد بازی!» موشک گفت:« گرگ کو، هوا کو، نان کو، کباب کو، چرخ کو، عباسی کو؟ عروس کو، داماد کو؟» خورشیدگفت:« آی بادی که هوهو می کنی،ابری که غرغر می کنی، بارانی که شرشر می کنی، بیایید بازی!» باد آمد با هوهو، ابر آمد با غرغر، باران آمد با شرشر، خورشید گفت:« حالا بازی قایم موشک، خب، پس موشک کو؟»
موشک از این طرف به آن طرف فرار کرد. از این گوشه به آن گوشه قایم شد. ابر غرغر کرد و باران شرشر بارید و آتشش را خواموش کرد. باد هوهو کرد و دودش را هوا داد.موشک گفت:« آخ، واخ،اوخ،ووخ، دلم راحت شد. جیلیز ویلیز تمام شد. جیزوجیزوجیز تمام شد. بازهم بیایید بازی!»
باد به دنبال موشک و موشک به دنبال خورشید و خورشید به دنبال ابر و ابر به دنبال باران و این به دنبال آن و آن به دنبل این می دویدند و شرشرشر و غرغرغر و هوهوهو و های های های می کردند. بچه ها، از آن پایین پایینها روی زمین، توی مدرسه، ابر و باد و باران و خورشید را می دیدند که همه به دنبال موشک می دویدند و با هم می گفتند:« آن موشک را نگاه کن! چه طور فرار می کند، کجا می رود؟ چه کار می کند؟»
از آن پایین پایین ها. روی زمین، توی مدرسه، راستی راستی که موشک مثل یک موش کوچولو بود و با باران و خورشید بازی می کرد. گرگم به هوا، نان بیار کباب ببر، قایم موشک بازی، عروس و داماد بازی، و هیچ کس خبر نداشت که باد چرا دود شد و ابر چرا آب شد و باران چرا بخار شد و یکی نبود، این بود و آن نبود و قصه ی ما همین بود
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 281صفحه 6