نوبت من است
بهار بود و آسمان آبی آبی .
ابر گفت : « نوبت من است ! » و بارید .
خورشید گفت : « باران بس است ! حالا نوبت من است ! »
و تابید
ابر گفت : « نه ! هنوز نوبت من است . »
خورشید گفت : « نه ! نوبت من است . »
ابر به خورشید نگاه کرد و بارید .
خورشید به ابر نگاه کرد و تابید .
هم باران بود و هم آفتاب .
رنگین کمان آمد و گفت : « حالا ! نوبت من است ! »
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 279صفحه 22