ناگهان همه جا ساکت شد . خواب ها سرک کشیدند و ماشین پلیس را دیدند که جلوی وانت ایستاده بود . پلیس بلندگو را گرفت و آن را خاموش کرد . بعد چشمش به خواب های پشت وانت افتاد و راننده ی وانت را به جرم دزدیدن خواب مردم ، جریمه کرد .
این طوری شد که همه جا ساکت شد . خواب ها خمیازه ای کشیدند و هرکدام به طرف خانه ی خودشان رفتند .
نن جون توی رخت خواب نشسته بود که خوابش را پشت پنجره دید . پنجره را باز کرد ، خواب آرام آرام رفت زیر پلک های نن جون .
چشم هایش را گرم کرد و نن جون خیلی زود خوابید .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 279صفحه 6