فرشته ها
آن روز، پدر یک جعبه بزرگ از کله قند را به خانه آورد. به مادرم گفتم:« این همه قند مال ما است؟» مادر گفت:« نه جانم این قند ها را برای ماه محرم و عزاداران اما حسین ( ع) خریده ایم.» همان روز، مادر بزرگ و زن دایی هم به خانه ی ما آمدند تا در شکستن قندها به مادرم کمک کنند. من از حسین مراقبت کردم و مادر و زن دایی و مادر بزرگ، همه قندها را شکستند. بعد آن ها را در کیسه های بزرگ ریختند تا پدر به مسجد ببرد. به مادرم گفتم:« چرا شما همه ی قندها را به مسجد دادید؟»مادرم گفت:« شبهای محرم عزاداران اما حسین (ع) خسته و تشنه به مسجد می آیند، باید با چای و قند از آن ها پذیرایی کنیم. خدمت کردن به عزاداران اما، مثل خدمت کردن به خود امام است. این نذر پدرت توبد.» گفتم: وقتی ما از خدا چیزی می خواهیم و خدا خواسته ی ما را انجام می دهد، ما هم به خدا قول می دهیم کاری کنیم که او خوشحال شود.» مادر بزرگ مرا بوسید وگفت:« آفرین!» پدر، قندها را برد و قول داد که یکی از شب های محرم، من و حسین را هم با خودش به مسجد ببرد تا ما، کنار چای عزادارن قند بگذاریم. من و حسین خیلی خوش حال شدیم چون این طوری ما هم می توانستیم به عزاداران امام خدمت کنیم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 268صفحه 8