مجله خردسال 264 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 264 صفحه 4

نمدی محمد رضا شمس یکی بود،یکی نبود. پیرزنی بود به اسم خدیجه بیگم. خدیجه بیگم سه تا دختر داشت. اسم دختر کوچک نمدی بود. نمدی کمی بازیگوش و سر به هوا بود. دخترها، با خودشان قرار گذاشته بودند که هر شب، یکی از آن­ها در خانه را ببندد. یک شب که نوبت نمدی رسید.یادش رفت در را ببندد. نیمه­های شب بود که یک دیو سیاه،آمد توی خانه ورفت بالای سرشان وگفت: «آهای! با شما هستم،چرا وقتی مهمان به خانه­تان می­آید، به او غذا نمی­دهید؟» خدیجه بیگم و دخترها، تا صدای دیو را شنیدند، از خواب پریدند و شروع­کردند به لرزیدن. بالاخره خدیجه بیگم گفت: «آهای نمدی! حالا که­در را نبستی، باید خودت بلندشوی و برای دیو شام درست­کنی.» نمدی بی­چاره با ترس و لرز بلند شدو برای دیو شام درست کرد. دیو شامش را خورد و گفت: «شماها! وقتی مهمان به خانه­تان می­آید، رخت خواب به او نمی­دهید؟» پیرزن گفت: «بلندشو نمدی،بلندشو برایش رخت­خواب بیاور تا بخـوابد.» نمـدی بلند شد و جای دیو را انداخت. دیو سرجایش دراز کشید و گفت: «شماها!وقتی مهمان به خانه­تان می­آید، برایش لالایی نمی­خوانید تا بخوابد؟» خدیجه بیگم گفت: «ای نمدی

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 264صفحه 4