مرغماهیخوار
ماهی آبی
نهنگ
ماهینارنجی دلفین
ماهیبزرگتر
یکی بود. یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز کنار دریاچه نشسته بود که را دید . خیلی ترسید.
گفت: «نترس من نمیخواهم تو را بخورم. تو خیلی کوچولو هستی.» گفت: «دریا ماهی بزرگ زیاد دارد. منتظر باش تا یکی از آنها بیاید.» رفت زیر آب و منتظر ماند. کمی بعد سرش را از آب بیرون آورد و را دید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 252صفحه 18