سیاه! بالا بلند! آقای ما ... سلام، سلام.»
ابر سیاه به پایین نگاه کرد. روی زمین یک باغچهی زیبا دید. باغچه دوباره گفت:«آهای ...ابر سیاه! بالا بلند! آقای ما ... سلام، سلام.»
ابر گفت: «سلام، سلام.»
باغچه گفت: «فقط سلام؟!»
ابر سیاه کمی فکر کرد وگفت: «تو که باغچهی قشنگ این زمینی، ملوسی، زرنگی ... عزیز من میشی؟ زن مهربان من میشی؟»
باغچه با صد ناز و اَدا گفت: «بلــــــــه!»
ابر خندید. باران شد و بارید. بادا بادا مبارک بادا! توی عروسی ابر و باغچه، همه رقصیدند.
پرنده پرهایش را پف داد و رقص پَرپَری کرد.
کوچه رقص تَرتَری کرد. پشت بام رقصِ جَرجَری کرد. باد هم شاخههای درخت را گرفت و رقص درختی کرد.
چند روز بعد، بچههای ابرو باغچه به دنیا آمدند:اسم اولی زنبق بود، دومی میخک، سومی هم شقایق.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 252صفحه 6