جوراب
خانم مرغی
پیشی
جوجو
پروانه
جوجو خوشمزه
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
تازه از تخم بیرون آمده بود. گفت: «از من دور نشو.»
گفت: «میخواهم بازی کنم.»
گفت: «نزدیک من بمان و مراقب باش. اگر تو را ببیند، ممکن است ناهار خوشمزهای بشوی!» شروع کرد به قدم زدن در کنار مادر. باد وزید و از روی بند رخت، یک لنگه افتاد روی زمین.
، را ندید و رفت توی ، یک مرتبه نگاه کرد و دید همه جا تاریک است. فریاد زد: «کمک کمک، مرا ناهار خوشمزهاش کرد!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 247صفحه 19