خواب شیرین
مهری ماهوتی
شب بود.
باد تندی میآمد. ماه گفت:«مینا! من باید بروم. به زودی هوا طوفانی میشود.» مینا گفت: «طناب مهتابیات را آویزان کن تا من پیش تو بیایم.»
ماه طناب مهتابی را پایین انداخت. مینا آن را گرفت و رفت به آسمان. بعد کپه کپه ابر جمع کرد. یک تکه از این طرف، یک تکه از آن طرف.
آنها را روی هم گذاشت و گفت: «بفرما! این هم یک خانهی ابری.» ماه و مینا توی خانهی ابری رفتند. چیزی نگذشت که هوا سرد و طوفانی شد، ولی ماه و مینا، اصلاً سردشان نشد. چند تا ستاره هم پیش ماه و مینا آمدند تا در خانهی ابری با هم بازی کنند.
آن شب، مینا با ماه و ستارهها توی خانهی ابری قایم موشک بازی کرد.
مینا هر جا قایم میشد ، ستاره ها او را نمیدیدند، ولی ستارهها،
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 247صفحه 4