فرشتهها
من و حسین، لباسهای تازه پوشیده بودیم. چون قرار بود به عروسی برویم.
عروسی دوست دایی عباس بود. او همهی ما را دعوت کرده بود.
حتی من و حسین را! حسین هیچ وقت به عروسی نرفته بود، برای همینهم خیلی خوشحال بود.
اما من عروسی دایی عباس را دیده بودم و میدانستم در جشن عروسی چهقدر خوش میگذرد. مادرم گفت: «دوست دایی عباس چه روز مبارکی را برای عروسی انتخاب کرده است.»
پرسیدم:«مگر امروز با روزهای دیگر چه فرقی دارد؟» مادرم گفت:
«امروز روز تولد امام حسین (ع) است. فردا روز تولد حضرت
ابالفضل (ع) است و پس فردا روز تولد امام زین العابدین (ع) است.
این روزها فرشتههای آسمان هم جشن میگیرند و شادی میکنند.»
ما از در بیرون آمدیم تا سوار ماشین دایی عباس بشویم. همهجا چراغانی بود و مردم به هم شیرینی میدادند. شادی میکردند و به هم عید را تبریک میگفتند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 247صفحه 8