ُ
مادرمن...
مادر من مهمان دار هواّپیما است.
او هر روز سوار هواپیما میشود و همراه مسافرها به شهرهای دیگر میرود و باز هم به شهر خودمان بر میگردد.
یک بار من و پدرم سوار هواپیما شدیم. مادر برای مسافرها آب میوه و کیک آورد.
او به من یاد داد که چه طور کمربند صندلیام را ببندم. مادرم با همه مهربان بود.
وقتی کسی چیزی لازم داشت مادرم فوراً به کمک او میرفت.
آن روز مادرم با چند نفر مسافر خارجی، انگلیسی حرف زد و من فهمیدم که مادرم میتواند به زبان انگلیسی هم حرف بزند.
من و پدر هر روز دعا میکنیـم که مـادر، سالم و خوش حال از سفر برگردد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 237صفحه 22