آب گذشت، حلزون جیغ کشید: «آهای... کمک! کمک!»
اما گربه، مرغ و جوجه هم صدای او را نشنیدند. این وسط، خاک و باد و آفتاب، صدای حلزون را شنیدند.
به دادش رسیدند. باد، ابرها را برد. خاک، آبها را خورد. آفتاب، همهجا را خشک کرد. حلزون خواست برود به خانهاش برسد، دید خانهاش همانجا است. روی شاخهها، کنار برگها!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 237صفحه 6