آرزوی ماهی
آهو
ماهی
لاک پشت
یکی بود، یکی نبود.
غیر از خدا، هیچ کس نبود.
نزدیک دریاچه زندگی میکرد. او هر روز برای شنا به دریاچه میرفت.
با دوست بود. با هر روز با هم بازی میکردند، بعد
برای از جنگل تعریف میکرد از از از .
خیلی دلش میخواست به جنگل برود و دوستان را ببیند.
هم دلش میخواست ماهی را به جنگل ببرد. اما چه طوری؟ نمیدانست !
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 230صفحه 17