![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/345/345_4.jpg)
لیلیلیلیحوضک
لاله جعفری
لیلی لیلی حوضک،آقا بزی دنبال خانم مرغه دوید و دوید تا رسید به حوضک.خانم مرغه بال و
پرش را کند و گفت:«اینم حوضک، ای وای بزک! جوجهام آمد آب بخوره افتاد تو حوضک.»
آقا بزی داد زد:«آهای جوجهای، عزیز دلی! کجا رفتهای؟» جوجهای جیغ زد:«کمک،کمک...»
جوجه کوچولو روی برگ نیلوفر از سرما میلرزید. برگ نیلوفر توی آب فرو
میرفت. خانم مرغه جیغ زد:«ای وای خدا! برگ نیلوفر نرود ته آب...»
آقا بزی گفت:«نترس خانم، نترس جوجهای! آمدم کمک...»
خانم مرغه اشک ریخت و گفت:«آقا بزی جان! زود بگو چه کار کنیم؟»
آقا بزی گفت:«یک قایق، یک قایق بادباندار میسازیم.»
خانم مرغه گفت:«ای وای خدا! قایقمان کجا بود؟بادبان از کجا بیاوریم؟»
گربه که از آن جا رد میشد گفت:«میو،میو،چی شده بگو؟»
خانم مرغه گفت:«لیلی لیلی حوضک، جوجهام آمد آب
بخورد، افتاد تو حوضک.» بعد گریه کرد و گفت:«ای وای
خدا! برگ نیلوفر نرود ته آب ...»آقا بزی گفت:«گربه
جانم!ما یک قایق میخواهیم.»
گربه گفت:«میو، میو،به روی چشم !» ورفت پوست
هندوانهای را که تخت خواب بچهاش کرده بود،آورد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 230صفحه 4