دهانش آب افتاد و تصمیم گرفت را بخورد.
، دلش نمیخواست ، را بخورد و ، را بخورد.
، ها کرد و هو کرد و را با خودش برد.
از رفتن غمگین شد.
به دور و بر نگاه کرد.
شاخ و برگ درختان را تکان میداد.
جستی زد و رفت توی آب.
میخواست بپرد و را بگیرد، اما رفته بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 166صفحه 18