![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/206/206_22.jpg)
خواب ستاره
شب، موقع خواب از مادربزرگ خواستم تا برایم قصه بگوید.
مادربزرگ گفت:«شب بود. ماه در آسمان نشسته بود و
برای ستارههای کوچولو قصه میگفت.»
از پنجره به آسمان نگاه کردم.
ماه نشسته بود و برای ستارهها قصه میگفت.
مادربزرگ گفت:«ستارهها بیدار بودند. روشن روشن، و
با چشمهای باز به ماه نگاه میکردند.»
به آسمان نگاه کردم. یک ستارهی کوچولو چشمک میزد.
گفتم:«مادربزرگ! یکی از ستارهها چشمک می زند.»
مادر بزرگ گفت:«چون خوابش گرفته و نمیتواند چشمهایش را
باز نگهدارد.
چشمهایم دیگر باز نمیشد. من خوابیدم، مثل ستاره کوچولو.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 98صفحه 22