گفت:«من هم نبودم.»
ناگهان صدایی گفت:«من نبودم. من نبودم.»
و و به دور و بر نگاه کردند.
روی شاخهی درخت، یک کوچولو نشسته بود و میگفت:«پس غذایت کو؟ من نبودم! من نبودم!»
با تعجب پرسید:«تو دیگر کی هستی؟»
گفت:«من هستم. تو دیگر کی هستی؟»
و به خنده افتادند و گفتند:«چه با مزهای!»
گفت:«حالا معلوم شد غذای را کی خورده.»
گفت:«معلوم شد! معلوم شد!»
و و غش غش خندیدند.
هم در حالی که مثل آنها میخندید گفت:«معلوم شد! معلوم شد!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 98صفحه 19