![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/197/197_19.jpg)
سرش را توی لاکش کرد و به گفت: «مرا نخور! من خیلی سفت هستم.»
اما جوابی نداد. کمی جرات پیدا کرد. با یک جست پشت پرید و گفت:
«مرا هم نخور چون پشت تو نشستهام!» فریاد زد: « جان! با شوخی نکن، اگر عصبانی شود تو را میخورد.» اما که پشت نشسته بود شروع کرد به بالا و پایین پریدن.
همین موقع دهانش را باز کرد. این طوری؛
همه ترسیدند. اما وقتی صدای خندهی را شنیدند با تعجب به او نگاه کردند.
غشغش میخندید. او اصلا خیال نداشت و و را بخورد.
فقط خیلیخیلی قلقلکی بود. راستی که یک بزرگ با دندانهای تیز تیز وقتی بخندد، اصلا ترسناک نمیشود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 90صفحه 19