مجله خردسال 79 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 79 صفحه 18

جواب داد: «نه! کار دارم. باید بروم و شهد جمع کنم.» گفت: «پس منتظر میمانم تا کار تو تمام شود و برگردی.» پر زد و روی یک نشست بعد شروع کرد به جمع کردن شهد . وقتی کار تمام شد، بالهایش را باز کرد تا پرواز کند. اما بالهایش باز نشد. دوباره سعی کرد، اما بالهایش به هم چسبیده بودند و باز نمیشدند. منتظر بود، هم منتظر بود. اما روی مانده بود و نمیتوانست پرواز کند. پیش خودش گفت: «باید بروم و را پیدا کنم. خیلی دیر کرده!» رفت و رفت تا به رسید. از او پرسید: « جان! تو را ندیدی؟» گفت: «منتظر هستم تا بیاید و با هم بازی کنیم. ولی خیلی دیر کرده.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 79صفحه 18