5) درنای خاکستری گفت: «جوجهها گرسنه هستند. باید برایشان غذا ببرم.»
6) درنای سفید دوست درنای خاکستری بود، برای همین هم تصمیم گرفت به او کمک کند. پس روی دریاچه پرواز کرد.
7) درنای خاکستری وقتی دید تمساح مادر او را نمیبیند و مراقب درنای سفید است.
آرام وارد آب شد.
8) آن روز بچهها غذای خوشمزه خوردند و حسابی سیر شدند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 74صفحه 21