چوب
اره
نردبان
درکارگاهنجاری
میخ چکش
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
آقای نجار یک کارگاه داشت. یک روز او تصمیم گرفت یک درست کند.
با خوشحالی گفت: «برای درست کردن یک من حتما باید باشم!»
گفت: «این من هستم که از همه مهمترم. اگر نباشد، هیچکس نمیتواند را کند.»
خندید و گفت: « و بدون چه طوری قرار است بشوند؟»
گفت: «اصلاً بدون چه طوری قرار است تبدیل به نردههای بشود؟»
گفت: «اگر همهی شما باشید ولی من نباشم درست نمیشود.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 72صفحه 17