مادربزرگ را در ماه دیدم
سرور کتبی
امروز مادربزرگ را در گردی ماه دیدم. گفتم: «مادربزرگ چه کار میکنی؟»
مادربزرگ گفت: «دارم حمام میکنم.» مادربزرگ دوش را باز کرد.
مهتاب از دوش حمام پایین آمد و روی سر مادربزرگ ریخت. مادربزرگ موهایش را با مهتاب شست.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 70صفحه 22