![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/177/177_4.jpg)
تور ماهیگیری
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
پیرمردی بود که یک خانهی کوچک و قشنگ داشت. توی حیاط خانهاش
یک بز و یک مرغ و یک خروس داشت.
پیرمرد هر صبح شیر تازهی بز
میخورد و با قلابی که درست کرده بود،
به کنار رودخانه میرفت. یک ماهی میگرفت و به خانهبرمیگشت. باغچهاش را آب میداد و برای ناهار ماهی میخورد. پیرمرد توی حیاط کوچکش یک درخت سیب داشت. بعد از
ناهار زیر سایهی درخت سیب میخوابید و خوابهای قشنگ میدید. پیرمرد، همسـایهای داشت که هر روز از صبح زود با یک تور مـاهیگیری به دریـا میرفت و یک عالمه ماهی میگرفت. یک روز همسایه به او گفت: «چرا یک تور بزرگ نمیخری و با من به دریا نمیآیی؟»
پیرمرد پرسید: «چرا باید یک تور بزرگ بخرم. من یک قلاب ماهیگیری دارم که هر روز با آن ماهی میگیرم.»
همسایه گفت: «اگر تور ماهیگیری داشته باشی و به دریا بیایی، میتوانی ماهیهای زیادی بگیری.»
پیرمرد پرسید: «چرا باید ماهیهای زیادی بگیرم؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 70صفحه 4