مجله خردسال 58 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 58 صفحه 8

فرشتهها دیروز من و دایی­عباس و پدربزرگ، برای افطاری به خانه­ی دوست دایی­عباس رفتیم. من خیلی خوشحال بودم و دلم می­خواست زودتر به آن­جا برسیم. پدربزرگ پایش درد می­کرد و آهسته راه می­رفت. خانه­ی دوست دایی عباس در طبقه­ی دوم بود و پدربزرگ نمی­توانست تند تند از پله­ها بالا بیاید. به دایی عباس گفتم:«دایی! بیا با هم مسابقه بدهیم و از پله­ها بالا برویم.» دایی عباس گفت:«نه. ما باید همراه پدربزرگ باشیم و به او کمک کنیم.» گفتم:«پدربزرگ نمی­تواند تند بیاید» دایی عباس در حالی که دست پدربزرگ را گرفته بود گفت:«یک روز شخصی به دیدن امام خمینی رفت. او پدرش را هم با خود برده بود. وقتی به در اتاق امام رسید، خودش زودتر از پدرش وارد شد. پشت سر او هم پدر وارد اتاق امام شد. وقتی امام دیدند که آن شخص قبل از پدر وارد اتاق شد خیلی ناراحت شدند و احترام به بزرگترها را به او یادآوری کردند.» وقتی حرف دایی عباس تمام شد، ما به در خانه­ی دوست او رسیدیم. دست پدربزرگ را گرفتم و بوسیدم. پدربزرگ مثل همیشه به من نگاه کرد و خندید. آن روز من دایی عباس بعد از پدربزرگ وارد خانه شدیم. کاش امام بودند و این کار خوب ما را می دیدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 58صفحه 8