![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/135/135_17.jpg)
پرنده
ستاره دریایی صدف
تولد پرنده
تپه شنی
خرچنگ
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
در کنار یک دریای بزرگ، یک کوچولو زندگی میکرد. بــا دوست بود. هر روز، میآمد کنار آب مینشست و با حرف میزد و حرف میزد. از جاهایی کهرفته بود و چیزهایی که دیده بود میگفت. ، را خیلی دوسـت داشت. یک روز صبح زود، از خواب بیدار شد. زیر آب دریا رفت و به گفت: «امروز روز تولد است. میخواهم تو را به او هدیه کنم!» خندید و گفت: «من دوست تو هستم. چه طوری میخواهی مرا به هدیه کنی؟» گفت: «تو خیلی قشنگی! اگر تو را به او ندهم پس برای تولد
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 33صفحه 17