نشست و گفت:«حتما تو هم همهی ها را خوردی!» گفت:«همهی ها را خوردم!»
|
بهسراغ ی نصفه رفت. اما مورچهها را خورده بودند و چیزی برای او نگذاشته بودند.
خسته و گرسنه و بیحوصله به مزرعه برگشت. توی حیاط کنار باغچه، یک کاسه پراز شیر منتظر
بود. با خوشحالی به طرف کاسهی شیر رفت و تند و تند آن را خورد. بعد هم با یک میوی
بلند از کسی که شیر را برایش گذاشته بود تشکر کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 19صفحه 19